روانشناسی
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
اجازه ندهید این اتفاق برای شما تکرار شود
ترجمه متن زیبا و پر معنی فوق را به فارسی هم بخوانید ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم، سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم، اما اکنون که در حال مرگ هستم، ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود. قدر دادن موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید. برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم.
« خداوند از انسان چه می خواهد؟!...»
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت ؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد
«« نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»
لطفا اطلاع رسانی کنید
برای خرید از هر مکان ناشناخته مخصوصا انواع بوتیک ها ،تنها نرید..
این قضیه در مشهد اتفاق افتاده و احتمال داره در شهرهای بزرگ دیگه هم باشه که بی خبریم.
آقا به همراه خانومش با اتومبيل پرايد به اين خيابون براي خريد ميرن. آقا براي كاري از ماشين پياده ميشه و به خانومش ميگه تو مانتو فروشي ها چرخي بزنه تا اگه مورد دلخواهش پيدا شد به آقا تك زنگ بزنه تا بياد ببينه اما بعد از تمام شدن كار آقا . خبري ازخانم نميشه آقا نگران ميشه و دنبالش ميگرده . يكي دو ساعت طول ميكشه و بسيار نگران به 110 اطلاع ميده و ميگه خانوم من اينجا گم شده و موبايلشم جواب نميده پليس به اين منطقه ميرن و ميگردن و خيابونا رو هم ميبندن اما به نتيجه نميرسن . بعد دو ساعتي گشتن به يكي از مغازه ها مشكوك ميشن . داخلش ميرن و ميبينن همه چيز عاديه و فروشنده ها هم دو تا خانم هستند. سربازا مشغول گشتن ميشن كه ناگهان يكي از سربازا در اتاق پرو باز ميكنه ميبينه چيزي توش نيست اما وقتي پاشو داخل اتاقك ميزاره احساس غیر عادی زير پاش ميكنه و ميبينه روزنه نور كوچيكي از ش پيداست .
دوباره همون فروشگاه رو با دقت بيشتري ميگردن تا ميبينن ه دكمه زير ميز فروشندست . دكمه رو فشارش ميدن ميبينن بله !! كف اتاق پرو به صورت آسانسوري ميره پايين و اينكه كجا ميره؟؟
پايين (زير زمين ) مجهز بودهه به تشكيلات پزشكي و .... دكتر و .. كه بعد از بیهوشی قربانيان (عموما زنان تنهاو ساده لوح) اقدام به خارج كردن كليه اونها ميكردن!!!!! تمام ماجرا در ضمیمه تپش روزنامه جام جم امده شايد شماها شنيده باشين اما اگه كسي نشنيده براش تعريف كنيد و هيچ وقت تو اينجور جاها تنها نرين
خدایا!! گاهی... خسته می شوم از این همه درد گاهی... دستهایم تنهایند اشكهایم دیگر راهشان را گم كرده اند همان لحظه هایی كه می گریم از بی كسی ام،از این كه شانه های كسی نیست كه تكیه گاه اشك های بی پناهم شود همان لحظه هایی كه تو را كم دارم تنها دست مهربان توست كه اشكهایم را پاك می كند... پس... هیچوقت!!! از من نرنج... |
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |