روانشناسی
| ||||||||
|
چارلی چاپلین می گوید
آموخته ام که... تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردی آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه ای از طرف کودکي، نه گفت آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشيم آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وی آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد
خاطره یک مشهدی در روز عاشورا
---
> >>روز عاشورا چیکار کِردی یَره ؟ > >هیچی … صُبش جات خالی تو خیابون اَبکوه یک خیمه داشت لوبیا مِداد دوتا کاسه لوبیا با نون زدم تو رگ ! بعدش هموجور پیاده رَفتم فلکه دروازه قوچان دیدُم ایطرف درَن چایی مدَن اوطرف شیرکاکو ! اول رفتم شیرکاکو ره خوردُم جات خالی … بعدشم امدم چایی بخوُرم دیدم رو شیرکاکو حال نِمده ! مِزه شیرکاکو ره مُبره ! نِخوردُم ! امدُم برُم طِرف حَرَم دیدم یَک ماشین واستاد از صندوق عقبش شله زَرد دراورد زود دویدُم یا علی ! یَک شله زرد گریفتم دوتا قاشق خوردُم دیدُم مِزه اب مِده ...اِنداختم تو جوب ! نزدیک میدون شهدا که رسیدُم دیدُم یک یارو دره ساندویچ تخم مرغ مِده رفتم یک ساندویچ گریفتم خوردُم گلوم گیریفت رفتم جلوتر یک لیوان چایی خوردُم تا رسیدُم حرم ! یَک سِلام مَشدی دادُم به اقا گفتم نوکرتم رفتم تو حَرم! > >تو حَرم یَکم سینه زدُم خیلی حال داد یَک دختره رفته بود تو کوک سینه زدن ما ! مایَم شور حسینی گریفتِما بزن که مِزنی الان ای قفسه سینَم درد مُکنه بَدجور ! نوحه که تموم رَفت امدُم شماره تلیفون بدُم بهش نمدنم کجا رَفت ! > >هیچی ظهرشَم جات خالی رفتُم تو کوچه زردی شله خوردُم دوتا کوکا هم روش اقا سنگین رفتم امدُم رفتم تو مِسجد گلمکانیا دراز کشیدم تا عصر ! عصرشَم دیدُم باز یک بابایی دره عدسی نذری مِده دوتا کاسه خوردُم نامرد توش سنگ داشت ای دندونه جلوم شیکست ! شبشَم یک شمع از تو مِسجد بلند کِردُم را افتادم شام غریبان ! یک دختره بود شمع دستش بود لامَصب یک حال سَگی مِداد که نگو ! یک جا که شلوغ رَفت اَزَم بغلش رد رَفتم جیغ کشید باباش فهمید گریفتَن با براراش زَدنم نامردا !هی امدم تیزی ره در بیارُم واز گفتم روز عاشورا گنا دره کسی ره چاقو بزنی ! > >هیچی شبشم امدُم خانه هم سینه ام درد می کرد هم زیر چشمُم کبود رفته بود هم دندونم شیکسته بود هم اِسهال رفته بودم
هنگام درس دادن استاد سر کلاس :
(-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) وقتی استاد خبر امتحان رو میده : (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) ... ... موقع امتحان: (←.←) (→.→) (←.←) (→.→) (←.←) (→.→) وقتی استاد موقع امتحان حواسش جمع میکنه واسه مچ گیری: (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) وقتی که نمره ها رو میزنن : (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏)
انسانهای مضطرب، اصلا آدمهای راحت و آرامی نیستند و دوست دارند بیشازحد در كارشان نظم وجود داشته باشد. شاید افكار خیالپردازانه نداشته باشند و گوشهگیر هم نباشند، اما زیاد با دیگران نمیجوشند و رفتارهای اجتماعی خیلی خوبی هم از خود نشان نمیدهند و تعاملات اجتماعیشان دچار مشكل است. ادامه مطلب امروزه یافتن یک همسر مناسب بیشتر شبیه بازی با یک ماشین قمار می باشد. در حقیقت انتخاب همسر بدون شناخت جنبه های شخصیتی خود یک ریـسک مــار میرود. بنابراین تعجبی ندارد اگر بـسـیـاری از افـراد، دیـگر تحمل بازی عشق را ندارند و از انـجام تجربه های بـعدی سر باز می زنند. ادامه مطلب اغلب کودکان روش دیگری را برای نشان دادن عصبانیت و ناامیدی بلد نیستند. از اینرو این بدخلقیها هنگام عصبانی شدن کودک و یا ناامیدی او رخ میدهند… ادامه مطلب برای خانمها، توانایی همیشه منجر به اعتمادبهنفس نمیشود. دلیلش این است: نتیجه: وقتی یاد گرفتن یک چیر جدید واقعاً سخت باشد، دخترها آن را بعنوان نشانه اینکه "خوب" یا "باهوش" نیستند میبینند و پسرها آن را نشانه توجه و دقت کردن و بیشتر تلاش کردن. |
| ||||||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |